- گوشه گیری
در گوشه ای نشستن، گوشه نشینی، انزوا، برای مثال گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی / شیوه ای می کند آن نرگس فتّآنکه مپرس (حافظ - ۵۴۸)
معنی گوشه گیری - جستجوی لغت در جدول جو
- گوشه گیری(شَ / شِ)
عمل گوشه گیر. انزواء. اعتزال. کناره گیری. عزلت. تنهایی. تجرد. زهد. گوشه نشینی:
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل.
حافظ.
گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی
فتنه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس.
حافظ.
- گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن. اعتزال. انزوا
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل.
حافظ.
گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی
فتنه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس.
حافظ.
- گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن. اعتزال. انزوا
- گوشه گیری
انزواء، اعتزال، کناره گیری، عزلت، تنهائی، تجرد، زهد، گوشه نشینی
- گوشه گیری
انزوا
- گوشه گیری
اعتزال، اعتکاف، انزوا، زاویه نشینی، عزلت، گوشه نشینی
- گوشه گیری
العزلة
- گوشه گیری
Withdrawnness
- گوشه گیری
réclusion
- گوشه گیری
isolamento
- گوشه گیری
isolamento
- گوشه گیری
Zurückgezogenheit
- گوشه گیری
wycofanie
- گوشه گیری
замкнутость
- گوشه گیری
замкнутість
- گوشه گیری
retraimiento
- گوشه گیری
گوشہ نشینی
- گوشه گیری
teruggetrokkenheid
- گوشه گیری
অন্তর্মুখিতা
- گوشه گیری
ความเก็บตัว
- گوشه گیری
kujitenga
- گوشه گیری
içe dönüklük
- گوشه گیری
内向性
- گوشه گیری
בִּדּוּד
- گوشه گیری
내성적임
- گوشه گیری
kepribadian tertutup
- گوشه گیری
एकांतता
- گوشه گیری
孤僻
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(شِ)
لغت نامه دهخدا
تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل:
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد.
ابن یمین.
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند.
حافظ.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو.
حافظ.
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید.
حافظ.
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد.
حافظ.
، زاهد. (ناظم الاطباء)
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد.
ابن یمین.
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند.
حافظ.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو.
حافظ.
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید.
حافظ.
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد.
حافظ.
، زاهد. (ناظم الاطباء)
عمل جدا کردن کندویی از کندوی اصلی بدین ترتیب که زنبور های جوان را در کندویی دیگر گرد آورند
گوشه گزین: عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید. (حافظ)، زاهد
تنها، عزلت طلب، عزلت جو، کناره گیر، گوشه گیر، گوشه نشین، مجرد، معتزل، منزوی